از غزل‌های سعدی (۱)

صبح می‌خندد و من گریه کنان از غم دوست

ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست

بر خودم گریه همی‌آید و بر خندهٔ تو

تا تبسم چه کنی بی‌خبر از مبسم دوست

ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی

که کسی جز تو ندانم که بود محرم دوست

گو کم یار برای دل اغیار مگیر

دشمن این نیک پسندد که تو گیری کم دوست

تو که با جانب خصمت به ارادت نظرست

به که ضایع نگذاری طرف معظم دوست

من نه آنم که عدو گفت تو خود دانی نیک

که ندارد دل دشمن خبر از عالم دوست

نی نی ای باد مرو حال من خسته مگوی

تا غباری ننشیند به دل خرم دوست

هر کسی را غم خویشست و دل سعدی را

همه وقتی غم آن تا چه کند با غم دوست

۲ دیدگاه

  1. شهریار مشکین دائم هشی

    بیت ۲- مَبسَم /mabsam/: مصدر میمی عربی است در معنای تبسّم و لبخند
    بیت ۴- کَمِ /kam-e/ چیزی یا کسی را گرفتن: آن چیز یا کس را نادیده و حقیر پنداشتن، به قول مرحوم دهخدا او را کالعدم فرض کردن

Comments are closed