شاید این جملهها را بسیار شنیده باشیم: «مردم ایران حافظه تاریخی خوبی ندارند»، «مردمی که حافظه تاریخی ندارند محکوم به تکرار تاریخ هستند» و مانند آن. آیا واقعا همین طور است؟ و اگر آری، علت آن چیست؟ آیا مشکلی ساختاری در میان است یا ریشه در فرهنگ سیاسی و اجتماعی ما ایرانیان دارد؟
به نظر میرسد اینکه ایرانیان از حافظه تاریخی آنطور که لازم و شایسته است برخوردار نیستند علتی ساده داشته باشد. نخواندن و ننوشتن و در عوض عادت داشتن به شنیدن و گفتن. ما ایرانیها در صحبت کردن، ایراد کردن خطابه، گپ زدن، اظهار نظر کردن در همه موضوعات، حتی موضوعاتی که هیچ تخصصی درباره آنها نداریم، بسیار ماهر هستیم. فقط کافی است یک همصحبت خوب و کمی وقت آزاد بیابیم تا سر صحبت را باز کنیم و آخرین نظریات! خود را درباره اوضاع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و تحولات جهانی و تغییرات آب و هوایی و… بیان کنیم یا قصه زندگی خود و ماجراهای پیرامونمان را با آب و تاب فراوان تعریف کنیم.
اغلب شاهد این صحنه بودهایم که در صف نانوایی، اتوبوس، مترو، مهمانیها و جمعهای خانوادگی، کلاس درس، محیط کار یا هر جای دیگر، بحثهای داغ و جنجالی در موضوعات مختلف درمیگیرد و طرفهای بحث چنان با حرارت از نظریات خود دفاع میکنند که گویی نظریهپردازی از نظریهای که سالها درباره آن مطالعه و تحقیق کرده دفاع میکند.
اما بههماناندازه که مردم ما حوصلۀ گفتن و صحبت کردن و خطابهگویی دارند، در سوی دیگر اشتیاق و حوصلهای برای خواندن کتاب، و حتی روزنامه و هر نوشتهای جدی و کمی طولانی، ندارند. طبیعتاً به همان اندازه که نمیخوانیم، اهل نوشتن نیز نیستیم. اگر از ما بپرسند چند نفر را سراغ دارید که اهل نوشتن خاطرات خود باشند؟ چند نفر مسائل مالی و کاری مهمشان را دقیقا ثبت میکنند؟، نمیتوانیم در پیرامون خود به تعداد انگشتان دست افرادی اینچنین را بیابیم. برای ما ایرانیان همه چیز بهنحو شفاهی و در بستر گفت و شنود روی میدهد. بدیهی است که با این شرایط همه اتکایمان نیز به حافظه باشد. اما متاسفانه حافظه انسان از امور ناپایدار و سیال است. حافظه ما ممکن است به مرور زمان پاک شود و حتی به اشتباه افتد. چه بسیار وقایع و حوادثی که به شکلی دیگر در ذهن ما ثبت میشود یا به مرور زمان در ذهن ما تغییر حالت میدهد بدون اینکه خود، متوجه این موضوع باشیم.
آفت نخواندن و ننوشتن، فرهنگ شفاهی و اتکاء بیش از حد به حافظه، حتی در بین نخبگان ما نیز رایج است. گذشته از تعدادی انگشت شمار، کمتر نخبه سیاسی، علمی، فرهنگی، مذهبی و اقتصادی را در تاریخ ایران میتوان یافت که اهل نوشتن خاطرات و یادداشت روزانه بوده باشد. بخش اصلی تاریخ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مذهبی کشور ما بر اساس تاریخ شفاهی شکل گرفته است؛ یعنی فردی درباره اتفاقی که سالها پیش روی داده است، تنها بر اساس حافظه خود و آنچه به یاد آورده، مطالبی را بیان کرده و یا آنچه را به صورت شفاهی از فرد دیگری شنیده، نقل کرده و همین گفت و شنودها و نقل و حدیثها بخش مهمی از تاریخ ما را ساخته است.
جمله معروفی هست که میگوید: تاریخ را فاتحان مینویسند ولی باید اذعان کرد در کشور ما تاریخ را کسانی مینویسند که مجالی، حالی و حوصلهای برای قلم به دست گرفتن دارند. در بسیاری از موضوعات مهم تاریخ چند قرن اخیر ایران، منابع دست اول بسیار اندکی نگارش یافته که بخشی از همان اندک نیز اثر قلم محققان غیر ایرانی است. مشکل بزرگتر این است که همین اندک، اندکها را هم کسی نمیخواند. شمارگان پایین کتابها در سالهای اخیر این حکایت تلخ را تایید میکند. پس، در حالیکه نه به قدر کافی مینویسیم و نه همانهایی هم که نوشته شده میخوانیم، همه دانستههای ما از تاریخمان بر اساس شنیدهها است. اغلب از زبان یکدیگر شنیدهایم که، برای مثال: در زمان رضاشاه این طور بوده…قبل از انقلاب این طور بوده … پدربزرگمان میگفت که… و مانند اینها.
این که اغلب احساسات بر ما حکومت میکند نه دانایی و منطق از اثر همین نخواندنها و ننوشتنها است. با دیدن یک کلیپ نظرات سیاسیمان عوض میشود. خواندن یک نوشته در فضای مجازی نظر ما را دگرگون میکند. شخصیتهای محبوب تاریخی به سرعت منفور میشوند و شخصیتهای منفور، محبوب میشوند. با دیدن یک مستند تاریخی تمام انگارههایی که نه بر اساس مطالعه بلکه بر اساس شنیدهها بنا شده، فرو میریزد. هر حرفی را از هر کسی قبول و باور میکنیم. و از این روست که مدام در چرخه تکرار بیحاصل به سر میبریم.
قوت حافظه گر راست نیاید در فکر
عمر اگر صرف شود در سر تکرار چه سود؟
نویسنده: علی حجتی
فرهنگ مطالعه