باز نشستگی از آن چیزهایی نیست که بتوان آن را در اختیار خود فرد گذاشت. همیشه باید کسی باشد که انسان را بازنشسته کند. دستور بازنشستگی همیشه باید از بیرون صادر شود. وقتی اینطور نبود بازنشستگی از نوع خودخواستهاش چیزی جز یک نمایش نیست؛ نمایشی که حتی ممکن است نتایج نامطلوبی داشته باشد. وقتی اینگمار برگمان کارگردان مشهور سینما و تئاتر سوئد تصمیم گرفت خود را بازنشسته کند، چنین وضعیتی پیش آمد. برگمان کسی نبود که فیلمسازی برایش صرفاً یک شغل باشد. شغلی که بتوان از آن کناره گرفت یا بازنشسته شد. فیلمسازی برای او بخشی از زندگی بود؛ مثل نفس کشیدن. او نمیتوانست فیلم نسازد ولی وقتی فیلمی را ساخت که بهنظر میرسید بهترین فیلمش باشد، تصمیم گرفت بازنشسته شود.اعلام بازنشستگی از سوی او کسی همچون آکیرا کورساوا (فیلمساز ژاپنی) را برانگیخت تا نامهای به او بنویسد و از وی بخواهد از این تصمیم صرف نظر کند و امیدوار باشد که از آن پس فیلمهایی بهتر از قبل بسازد. این ادعای برگمان فارغ از دیدگاه کورساوا از قبیل همان نمایشها بود؛ چون نمیتوانست فیلم نسازد. پس به فیلمسازی ادامه داد و حالا فیلمهایی تلویزیونی ساخت. این تصمیم بخشی از تنایج نامطلوب ادعای بازنشستگی از سوی برگمان بهشمار میرود. او بهجای استفاده از فناوری سینمایی، فناوری تلویزیونی را بهکار برد و فیلمهایی ساخت که با فیلمهای سینماییاش تفاوتی جدی نداشت. تنها اتفاقی که افتاد عدم رضایت او از کیفیت کپیهای سینمایی از این فیلمها و در نتیجه محروم ماندن سینماها از نمایش آنها بود. فیلمهای تلویزیونی برگمان چیزی از فیلمهای سینماییاش کم نداشت اما در محدودۀ رسانه ویدئو باقی ماند. شاید اگر برگمان همچنان مطابق روال گذشته با استفاده از فناوری سینمایی فیلم میساخت فیلمهایی همچون در حضور دلقک و ساراباند سرنوشتی متفاوت پیدا میکردند.