یک بند (پاراگراف) باید نوعی انسجام داشته باشد که اجزاء آن را به هم مرتبط کند. جملهها باید به نحوی با هم مرتبط شوند که همه در استخدام موضوع پاراگراف باشند و هر پاراگراف باید بیان کننده یک موضوع مشخص باشد. برای مثال:
اگر موضوع پاراگراف این باشد: « من جمعه ها را دوست دارم» لازم است ابتدای بند جملهای که این مضمون را با کلیت بیان کند وجود داشته باشد و برای مقاله های ژورنالیستی این جمله باید جذاب هم باشد. برای مثال: «شاید شما هم مثل من عاشق جمعهها باشید. شاید هم نباشید اما بالاخره یک روز در هفته را بیشتر از بقیه دوست دارید.» این افتتاحیه می توانست خیلی خنک تر و کم شورتر هم نوشته شود یا پرشورتر و جذابتر. ولی مهم این است که به ما میگوید قرار است نویسنده در ادامه بگوید چرا جمعهها را دوست دارد. این جمله میتواند کمی تعلیق و ابهام هم داشته باشد ولی بههر حال باید مخاطب را در جریان موضوع پاراگراف قرار دهد. شاید این کار با بهکار گرفتن چند جمله انجام شود ولی مهم وارد شدن مخاطب به جریان نوشته است. حالا قدم بعدی این است که استدلالهایی برای پشتیبانی یا توضیح این ایده اولیه مطرح شود. استدلالهای میتواند قوی یا ضعیف باشد ولی حتما جملههای بعدی باید دربردارنده این استدلالها باشد نه چیز دیگر. جملههای نامرتبط هر چقدر هم خوب باشند اضافی هستند. برای مثال جمله مرتبط: «چه کسی میتواند بگوید از اینکه مجبور نیست ساعت ۶ سوار سرویس شود ناراحت میشود؟ جمعهها تنها روزی است که ساعت ۶ مینیبوس سر کوچه دود بدبویش را در مشام آدم پر نمیکند.» حالا یک جمله بیربط: «این هفته جمعه قرار است برای اولین بار سوار تلکابین شوم. با همه ترسی که از ارتفاع دارم از این هیجان نمیتوانم چشمپوشی کنم.» این جمله فقط به این جمعه مربوط است در حالی که موضوع همه جمعهها بهطور کلی است. در ثانی اضطراب و هیجان ارتباط مستقیم و زندهای با خوشایندی ندارد. پس این جمله بیربط است و بند را خراب میکند. در مرحله بعد پس از چند استدلال در دفاع از ایده اولیه باید نتیجه گرفت که بیان دقیقتر و بهتری از همان ایده اولیه است. برای مثال: «همه این حرفها را گفتم که بگویم جمعه بهترین روز هفته است. مگر اینکه کسی بتواند خلافش را ثابت کند!»
حالا سه جمله را کنار هم ببینیم:
شاید شما هم مثل من عاشق جمعهها باشید. شاید هم نباشید اما بالاخره یک روز در هفته را بیشتر از بقیه دوست دارید. ……چه کسی میتواند بگوید از اینکه مجبور نیست ساعت ۶ سوار سرویس شود ناراحت میشود؟ جمعهها تنها روزی است که ساعت ۶ مینیبوس سر کوچه دود بدبویش را در مشام آدم پر نمیکند….. همه این حرفها را گفتم که بگویم جمعه بهترین روز هفته است. مگر اینکه کسی بتواند خلافش را ثابت کند!
اگر جملههای مکمل افزوده شود یک پاراگراف خوب خواهیم داشت. اما از همه چیز مهمتر این است که باید حرفی برای گفتن وجود داشته باشد. باید آن ایده اولیه که رشته پیونددهنده جملهها است در ذهن باشد والا نوشته از هم گسیخته و به درد نخور خواهد بود.
گذشته از این نکته مهم لحن نوشته هم باید گرم باشد و مخاطب را جذب کند. جملات ختثی و خنک در مطبوعات و رسانهها توجهی را جلب نمیکند. منظور قلم فرسایی و لفاظی نیست. سادگی بهترین انتخاب است اما مقداری حرارت برای نوشته لازم است.
نمونه زیر شاید مفید باشد. موضوع یک پرسش است که از ابتدا طرح میشود. در بند اول موضوع تبیین میشود تا مخاطب بداند دقیقا درباره چه چیز قرار است صحبت شود. در دو بند بعد پاسخها مطرح میشوند. و در آخر پرسش دوباره پیشروی مخاطب قرار میگیرد. این بار پختهتر و ملموستر. حالا با دانستن محتوای بند دوم و سوم مخاطب میتواند بهتر به پرسش اصلی فکر کند و دوباره از جهتی عمیقتر آن را ببیند. بررسی این نوشته کمک خوبی برای درک اهمیت انسجام در یک نوشته خواهد کرد:
۱۹۴۰-۱۹۸۰ سینمای اروپا یا سینمای امریکا؟
سینمای آمریکا و اروپا در فاصله آغاز دهه ۱۹۴۰ تا پایان دهه ۱۹۷۰ میلادی چه تفاوتی با هم داشت؟ به یاد آوردن تاریخ فیلمها سخت است؟! بگذارید با نام چند کارگردان حافظهمان را سرحال آوریم. این فاصله زمانی همان سالهایی است که در آن جان فورد، آلفرد هیچکاک، اورسن ولز، بیلی وایلر در آمریکا و لوئیس بونوئل، اینگمار برگمان، روبر برسون، فدریکو فلینی، ژان پیر ملویل در اروپا بهترین فیلمهایشان را ساختهاند. بگذارید نام چند جریان اثرگذار را هم مرور کنیم: سورئالیسم، موج نو فرانسه، مدرنها، طرفداران تئوری سینمای مؤلف، طرفداران مکتب آیزنشتاین و… شاید برای کسانی که سینما را تخصصی دنبال نمیکنند مرور نام چند فیلم بهتر باشد: پدر خوانده، پرسونا، جویندگان، پرندگان و… کسانی که مجذوب ویژگیهای تکنیکی این دوران هستند نیز بی تردید فیلمهای سیاه و سفید کداک را با آن خاکستری مطبوع و آن گرین (ریزدانههای) چشمنوازی که زیبایی کانتراست را در چشم بیننده نقاشی میکرد و نورپردازیهای استثنایی ـ بهخصوص اروپاییها ـ را خوب به یاد دارند.
حالا که به یاد آوردیم از کدام زمان در تاریخ سینما صحبت میکنیم دوباره میپرسیم سینمای اروپا و آمریکا چه تفاوتی با هم داشت؟ فارغ از تمایزهای تکنیکی و زیباشناسانه که حکایت از تفاوت نگاه اروپایی و آمریکایی در درک زیبایی دارد، تفاوتی جدی در این میان وجود داشت؛ تفاوتی که امروز هم اگر کسی به تماشای این فیلمها بنشیند هنوز آنرا در خواهد یافت. احساسی که از دیدن فیلم آمریکایی به انسان منتقل می شد حس مطبوعی از خوب بودن جهان با همه بدیهایش و انتظار طلوع خورشیدی از کرانههای افق بود که تاریکیها را از میان برخواهد برداشت. چشمانداز روشنی از جهان پیشرو ارمغان افسونی یک یا چند ساعته بود که با چشمبرهمزدنی تمام میشد و ما را خوشحال و آرام با حالتی متأملانه درباب بدیها و خوبیها روانه زندگی میکرد. با خود فکر میکردیم، عجب، دیدی … ولی آخر کار حق به حقدار میرسد! بالاخره دنیا هم حساب و کتابی دارد. بالاخره در همیشه روی یک پاشنه نمیچرخد! صبر داشته باشی درست میشود! بالاخره هرمشکلی راهی دارد…
اما دیدن فیلمهای اروپایی دنیایی متفاوت را پیشچشم ما مجسم میکرد. دنیایی که در آن لزوما بدها سرنوشت شومی نداشتند و خیلی از اوقات هر آنچه ناکامی بود، چه بسا، برای خوبها بود. آری این دنیای بی رحم قابل اعتماد نیست! گذشته از آن، چه کسی مدعی این گزافه است که هر آنچه از آلام و مصائب در زندگی بشر هست درمانی دارد و خورشیدی بر همه تاریکیها خواهد تابید؟ در تاریکی زندگی بسیاری از مردمان هرگز خورشیدی نخواهد بود. باید دردها را دید، چشید و آزمود. نباید طعم تلخ زندگی را با افسون نور و تصویر از ذائقهها زدود. دردها را باید باز کرد. جراحی کرد و آنها را تا عمیقترین لایههای هستی و روان آدمی تماشاکرد و شناخت. اینها آرمانهای سینمای اروپایی بود. برای همین نمیشد بعد از دیدن فیلمهای اروپایی خوشحال، سرخوش و امیدوار بود. هر یک کافی بود برای چند روز یا چند هفته فرو رفتن در فکر و اندیشیدن به ابعاد پیچیده و نامطبوع زندگی آدمی… این تصاویر چه میگفتند؟ با این وصف چطور میشد آنقدر سادهلوحانه خوشبین بود؟
شما کدام را میپسندید؟ امروز، در دهه ۲۰۱۰ و در آستانه دهه ۲۰۲۰ اگر بخواهید از گذشتهها یادی کنید و از آن دوران یادگاری را برای خود زنده کنید، به تماشای کدام خواهید نشست؟ ترجیح میدهید آلام و مصائب را در پرتو تابش نوری که از کرانههای افق خواهد تابید کم اهمیت بپندارید یا تلخیهای زندگی را با همه دشواریاش ببینید، جراحی کنید و تا اعماق درونتان تماشایش کنید؟