همهٔ ما انسانهای این روزگار، که تن به زندگی ماشینی و شهری دادهایم و این روزها اغلب اوقات خود را اسیر قاب کوچک تلفن همراهمان میبینیم که جهان را به ما نشان میدهد، بیش و کم با احساس افسردگی آشناییم، یا واقعا افسردهایم یا فکر میکنیم افسردهایم. با افسردگی چه باید کرد؟ باید بار آن را تنهایی بر دوش کشید یا باید به راههای درمان روی آورد؟ رواندرمانی با جلسات مشاوره یا دارودرمانی چقدر در بهبود افسردگی مؤثر است؟ همهٔ این راهها در جای خود اهمیت و کارکردهایی دارد، ولی مت هیگ راه دیگری را نیز پیش روی ما گذاشته است. او نویسندهای است که از سن جوانی به افسردگی دچار شده و نویسنده شدنش را از آثار افسردگی میداند. کتاب او با نام «دلایلی برای زنده ماندن» راه نامتعارفی است که او برای مواجه شدن با افسردگی پیشنهاد کرده است.
در این کتاب نسبتاً مختصر هیچ راه درمان خارقالعاده و تجویز خاصی وجود ندارد، او فقط به مخاطب کمک میکند شناخت بهتری از افسردگی پیدا کند. فصلهای مختلف کتاب شرح پریشانیهای او در مواجهه با افسردگی است و مخاطبی که خود چنین تجربههایی را از سرگذرانده باشد با مطالعه کتاب شرایط خود را بهیاد میآورد و با نویسنده همنوا میشود. فصلهای مختلف این کتاب هر یک به دورهای از بیماری و شرایط دشوار آن اختصاص دارد و نویسنده نشان داده هر یک از این دورههای سخت بالاخره پایان مییابد و آنچه میتواند این روند را تسریع کند آگاهی و تلاش ذهنی بیمار است. او به مخاطبانش میآموزد چگونه میتوان با افسردگی که همچون میهمانی ناخوانده بر سر زندگی انسانها فرود میآید خو کرد و آرام آرام راههایی منحصر بهفرد برای غلبه بر دشواریهای این بیماری و بهرهمندی از مزایای آن یافت، چگونه میتوان از وحشتزدگی و حملههای عصبی که به یکباره زندگی را به جهنمی بدل میکنند جان به در برد و چگونه میتوان در دوراهی میان زنده ماندن و خودکشی که هر دو ترسناک و عذاب آور است زنده ماندن را برگزید و بر هراسها غلبهکرد. شاهد همهٔ ادعاهای نویسنده این است که او اکنون توانسته علیرغم حضور مداوم بیماری در زندگیاش و تجربهٔ دشوارترین حملههای عصبی و هراس، بر دشواریها غلبه کند و آن روی سکه را نمایان سازد. به همین دلیل او اکنون هویت خویش را بهعنوان نویسنده مدیون این بیماری میداند.