کسی را میشناسم که از بخشیدن هیچ چیز مضایقه ندارد. آنقدر میبخشد که گاه با پای برهنه و جیب خالی پیاده به خانه میرود. پیرمردی است، تاجر فرش که از میانسالی خیریهای تأسیس کرده و آنقدر بخشیده که امروز سرمایه اندکی برایش باقی مانده و کسب و کارش از سکه…