از غزلهای سعدی (۱)
صبح میخندد و من گریه کنان از غم دوست ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست بر خودم گریه همیآید و بر خندهٔ تو تا تبسم چه کنی بیخبر از مبسم دوست ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی که کسی جز تو ندانم که بود محرم…
صبح میخندد و من گریه کنان از غم دوست ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست بر خودم گریه همیآید و بر خندهٔ تو تا تبسم چه کنی بیخبر از مبسم دوست ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی که کسی جز تو ندانم که بود محرم…