کتاب بسیار کوچک سم هریس با عنوان «دروغ» یکی از مختصر و مفیدترین نوشتهها درباره دروغگویی است. کتابی بسیار روان، خوشخوان و مؤثر. خیلی زود خوانده میشود و میتواند تأثیر زیادی در خواننده داشته باشد. او در این کتاب، برای اینکه به مخاطب بگوید دروغگویی کار بدی است و نباید دروغ گفت، راههای پر پیچ و خم و استدلالهای دشوار را مرور نکرده و حتی پای موارد پیچیده اخلاقی را هم بهطور جدی در بحث باز نکرده است. خیلی ساده به ما یادآوری کرده که دورغهای هرروزه، دروغهای عادی و روزمره، حتی دروغهایی که ما آنها را خوب و مفید قلمداد میکنیم (مصلحتی)، چگونه میتواند برایمان رنجهای بسیار و بیپایان به همراه داشته باشد. این کتاب آنقدر ساده، روان و سرراست است که میتوان خواندن آن را به همه حتی کسانی که دروغگو نیستند و کسانی که توانایی زیادی در فکر کردن به مسائل ندارند توصیه کرد. ترجمه خشایار دیهیمی از این اثر نیز جز در چند مورد جزئی روان، خوب و خواندنی است.
اما اتفاق بد در فرآیند ترجمه ترکیب شدن این کتاب با کتاب دیگری است که نه تنها به اندازه آن خوب نیست، بلکه در نگاهی کلی در تقابل با آن قرار دارد. مترجم این دو کتاب را، بدون هیچ توضیحی در مقدمه یا هر جای دیگر، در کنار هم در قالب یک کتاب منتشر کرده است و مخاطب، اگر از پیش این دو کتاب را نشناسد، تصور میکند این دو، دوفصل از یک کتاب هستند و آنوقت سلسلهای از ابهامات و پرسشها درباره اینکه محتوای این دو بخش چه ربطی با هم دارد پیش روی او قرار میگیرد.
کتاب دوم، تحت عنوان «اراده آزاد» در بخشهای مختلف خود تنها دربر دارنده یک ادعا درباره اختیار و آزادی انسان است: اینکه انسان آزادی و اختیار ندارد و صرفا مقهور فعل و انفعالات شیمیایی و هورمونی است که در مغز او روی میدهد. نویسنده معتقد است اعمال ما تحت تاثیر فعالیت مغز و دستگاه عصبی ما است اما این فعالیت خود معلول چیست؟ نمیدانیم! بنابراین آنچه ما آزادی و اختیار خود قلمداد میکنیم توهم و زاییده جهل ما نسبت به عملکرد بدنمان است. «نمیدانمِ» سادهای که بارها از جانب نویسنده در این اثر مطرح میشود پاسخ پرسشی است که چند هزار سال فیلسوفان در پی یافتن پاسخ آن بودهاند. حالا نویسنده با یافتههای علم عصبشناسی و ناکامی در یافتن پاسخ به این پرسش مهم از ما میخواهد موضوع را فیصله دهیم و خود را موجوداتی مقهور یک نظام بیولوژیکی قلمداد کنیم و معتقد است در این صورت موجوداتی اخلاقیتر عقلانیتر و بهتر خواهیم شد. نویسنده با ذکر عناوینی همچون «مسئولیت اخلاقی» نشان میدهد که متوجه عواقب نظریهاش هست؛ یعنی او میداند انسانی که نمیتواند اعمالش را کنترل کند، مسئولیت اخلاقی برای او بی معنی است و با ذکر چند مثال تلاش میکند نشان دهد که با فرض او هنوز مسئولیت اخلاقی باقی خواهد ماند. اما مثالهای او و توضیحاتش کافی نیست. رابطه میان فقدان اختیار و سلب مسئولیت اخلاقی آنقد واضح است که نمیتوان صرفا با چند مثال و توضیحاتی پراکنده و نامنسجم آن را انکار کرد. این همان نقطهای است که این کتاب را در تقابل با کتاب «دروغ» قرار میدهد. نویسنده در کتاب اول از مخاطب میخواهد دروغ نگوید و در کتاب دوم به او میگوید اعمالش در اختیار او نیست.
کجسلیقگی مترجم (یا ناشر) در ترکیب کردن این دو کتاب در یک کتاب، بدون وجهی منطقی و ارتباط موضوعی، آنهم بدون هیچ توضیحی درباره این ابتکار نامناسب، تنها موجب میشود مطالعه بخش دوم، کارکرد مطالعه بخش اول را تحت تأثیر منفی قرار دهد و مخاطب را با یک دو جین پرسش و ابهام رها کند. در عین حال باید خواندن این کتاب را که در شمار مجموعه «تجربه و هنر زندگی» توسط نشر گمان منتشر شده، لااقل برای بخش اول آن، توصیه کرد.